پریروز، روز یازدهم محرّم، نزدیک غروب پاسم شروع شد. انتهای بست شیخ بهاء الدین (ره)، کفشداری 14، ایستاده بودم که نگاهم به غروب خورشید افتاد و دلم گرفت. یاد وداع کاروان کربلا با بدنهای بیسر سید الشهداء علیه السلام و اهل بیت و اصحابشون افتادم. یاد قصهی تلخ جدایی ...
با خودم فکر کردم: وقتی سفری پیش میآد و میخوام از مشهد بیرون برم، چقدر برام سخته؛ با این که نه به امام رضا علیه السلام معرفت کامل دارم و نه قدرش رو میدونم. حتماً همهی زائران حضرت هم موقع بیرون رفتن از مشهد همین احساس دلتنگی رو دارند.
اما کاروان اسرای اهل بیت (ع)، به خصوص امام سجاد و حضرت زینب سلام الله علیهما، عارف به حق امام بودند و میدونستند درد جدایی از امام یعنی چی. اونها چی کشیدند وقتی برای خداحافظی از کنار شهدای کربلا عبور کردند و راهی کوفه شدند!
امان از دل زینب (س)!
موضوعات مرتبط:
برچسبها: خاطرات خدمت